امروز 15/4/90 مثل همیشه یکه و تنها با بار مسئولیتها
نه تنها تولدمو تبریک نگفتی و برات مهم نبود که حتی حال فرزندی رو که اینقدر میگفتی دوستش داری نپرسیدی . درحالیکه حتی آبدارچی محل کار وقتی از همکارا شنید که تو بیمارستانه و زیر تیغ و دست و پنجه نرم میکنه با مرگ تلفنمو گرفته بود و زنگ زده بود که احوالپرسی کنه .
مستر میم و مهدی و بقیه که دیگه جای خودشون داشتن یکی بعد از دیگری از شروع تا پایان مرتب تلفن میزدند و دلداری میدادن ول تو ؟! تو که اصل و مرکز توجه بودی و وظیفه اصلیت بود بعنوان یک همسر یک پدر یا بهتره بگم بعنوان یک معشوق بی وفا ............................
امروز 20/4/90 طبق گفته خودت برای 22/4/90 مراسم دارید و خوب مهمانی و دید و بازدید و رقص و پایکوبی و .......... حتی تو خوشی هاتم یه تماس نگرفتی راستی یادت رفته بود کارت دعوت هم بفرستی یا بازم سرت شلوغ بود ؟ طبق معمول هم فقط برای من !!
امروز 24/4/90 فکر میکنم تقریبا" مراسم به پایان رسیده و تا روز یکشنبه که عیده رفت و آمدها تموم میشه و شب بر میگردی خونه ات درسته ؟
امروز باید 27/4/90 باشه و تو برگشته باشی سرکارت ول منتظرت نیستم معلومه که هنوز پیدا نشدی !!!!!!!!!!!!!!!!!
خوب تا اینجا آینده نگری توام با خیال بود .
و حالا حرف دلم حرف که زیاده متون زیادی رو تو دفتر یادداشت های وب و خاطره نوشتم وقت کنم یکی یکی اینجا مینویسمشون اگر مثل این یکی ها فی البداهه نویسی نباشه
-----------------------------------------------------------
حسی مثل آروغ بعد از خوردن یکدست چلو کباب چرب و چیلی با دوغ رو دارم (یعنی حس میکنم اون آروغه شدم)
حسی مثل " رفع کوتی" برای وجودی که هروقت حوصله اشو دارن یا بیکار بودن و هوس کردن یادت بیافتن !!
حسی مثل فاحشه ای که برای ساعتی کرایه اش میکنند
و این حسها بد جوری منو داغون و شکسته کرده اینه که میگم کتاب من خیلی زود ورق خورد و تموم شد بعدشم افتاد یه گوشه که خاک بخوره آره من تموم شدم شاید نبودنم رو احساس کنی شاید هم نه نتونی حتی حس کنی که چی میگم
این رسم زندگیه آدما میان و میرند عادت میدن و ترکت میکنند مشتاقت میکنند و اشتیاقتو عُق میزنند و تو گیج میشوی که بالاخره هستی یا نیستی ؟!! باید باشی یا نباشی ؟!
رسم عاشقی تو هم این بود از سهمی که از زندگی مشترک برای من گذاشتی اما یه س
ئوال دارم چطور تونستی علف هرزم بدونی ؟! یعنی این رسم عاشقیه و من نمیدونم ؟
مثل همیشه های همیشگی دلم رو شکستی درست از همونجائی که بند خورده بود , هی رفتی و اومدی بی اینکه متوجه باشی این آمدن ها و رفتن ها ؛ این بازی کردنها چطوری داره پازل زندگی خیالیمو بهم میریزه . هیچوقت منو بشکل واقعی همسرت دیدی ؟! معلومه که ندیدی آخه حُکم من همونائی هست که گفتم و اما از تو یکی این انتظار رو نداشتم از هرکسی میشد این توقع رو داشت ولی از تو نه ...
این یکی رو هم کور خوندم ؟ من همیشه برای تو کور و کر و لال بودم و میدونستی که برای هیچکس دیگه اینطوری نیستم برای همین احساسمو به بازی گرفتی ؟
قمار زندگیمو باختم؟! باشه کار من از بیخ و بن باختن بود و بس
آره دیگه ، یکی هم باید فداکاری کنه و بشه یه وسیله داخل انباری برای روز مبادا !!!!!!!!!!حالا بگو ببینم خیلی تو انباریت خاک گرفته کی خاکروبی میکنی و این وسیله ی تو انباری رو می بینی که بندازیش دور و با خودت بگی چقدر بیکارم و آشغال جمع کردم خوبه ردشون کنم بره دیگه !!!!!!!!!!!!!!!!!
فکر کنم این یکی رو واسه تاریخ 27/4/90 ارسال کنم .تند و تند می نویسم شاید یه روزی یکی حوصله خوندنشون رو داشته باشه و یه پیغامی برام برسه که شاید اشتباه میکنی و بودی و هستی و خواهی بود!!!!!!!!!
برای سی ام تیر تصویر دارم و بعد از اون اگه عمری بود نوشته های این میون و این فاصله های روز مرگی رو مینویسم .